نويسندگان:
دکتر مسعود اخوان کاظمي (1)
سارا ويسي (2)




 

چکيده

علويان از جمله فرق شيعي هستند که به دليل ستم ها و اهانت هايي که به ويژه در دوران حاکميت عثمانيان از جانب اهل سنّت متحمل شدند، تا قرن ها در قلعه هاي کوهستاني سوريه ي کنوني به طور مخفيانه و در شرايط نامطلوب اجتماعي و اقتصادي مي زيستند. در پايان جنگ جهاني اول، با فروپاشي امپراتوري عثماني و آغاز دوران قيمومت فرانسه، به اين اقلّيت ستم ديده توجه شد. به گونه اي که به سرعت در ارتش، دستگاه هاي امنيتي و حزب « بعث » عضوگيري شدند و حتي توانستند در فاصله سال هاي 1922 تا 1936 دولت مستقلي تحت حمايت فرانسه تشکيل دهند. اين پيش زمينه ها موجب گرديد که آنان بتوانند پس از استقلال سوريه در سال 1944 و خروج از شرايط تحت الحمايگي، طي کودتاهايي سرانجام، در سال 1971 قدرت را به دست گيرند و رسماً حکومتي سکولار به رياست ژنرال حافظ اسد بر سر کار آورند. امروزه علويان حاکم بر سوريه به شدت از ناحيه ي جنبش ها و گروه هاي بنياد گراي مسلماني همچون « اخوان المسلمين »، « حماس » و « حزب الله » احساس خطر مي کنند. از سوي ديگر، امواج نهضت هاي ضد استبدادي اخير در جهان عرب، به سوريه نيز رسيده و بخصوص علاوه بر ابعاد ظلم ستيزانه اي که داراست، حرکتي برخاسته از سوي اکثريت سنّي عليه اقليت حاکم علوي نيز ارزيابي مي گردد.

مقدمه

« دين » از جمله موضوعاتي است که همواره در معرض برداشت ها و تلقي هاي متعدد و گاه متعارض واقع گشته و بدين روي، دچار انشعابات و واگرايي هاي بي شماري گرديده است. جهل و ناداني، خرافات، سنّت ها، تعصبات، اغراض شخصي دوستي ها و دشمني ها مي تواند به نوعي در برداشت ها و انشعابات ديني دخيل بوده، راه تشخيص درست را مسدود کند و جويندگان حقيقت را در ورطه شک و ترديد قرار دهد. « شيعه » نيز به عنوان يکي از مذاهب بزرگ دين اسلام، دچار انشعابات متعددي شده، به گونه اي که گاه عالمان علوم ديني، فِرَق منشعب از مذهب شيعه را تا مرز 72 فرقه نيز برشمرده اند. (3) « علويه »، که در گذشته « نُصَيريه » نيز خوانده مي شد، از جمله فرقه هاي انشعاب يافته از مذهب شيعي با گرايش هاي غاليانه است که پيرون آن امروزه در منطقه خاورميانه، به طور پراکنده ساکن هستند. سوريه از کشورهايي است که داراي جمعيت قابل توجهي از علويان است. پيروان اين فرقه در سوريه، طي بيش از هزار سال توانسته اند موجوديت خود را علي رغم جزر و مدهاي تاريخي فراوان حفظ کنند و امروزه آنان گرچه تنها قريب 11 درصد از کل جمعيت اين کشور را تشکيل مي دهند، بيش از چهار دهه است که بر آن حکومت مي کنند و تقريباً همه ي مناصب و پست هاي کليدي و حساس را در اختيار دارند.
به راستي، علويان سوريه چه کساني هستند و چه اعتقادات و باورهايي دارند؟ وجه تسميه آنان با « نصيريه » چيست؟ اين اقليت مذهبي چگونه توانسته است قدرت را در جامعه اي با جمعيت غالباً سني مذهب به دست بگيرد؟ آنان بر سر راه خويش، با چه تهديدها و چالش هاي اعتقادي و مذهبي مواجهند؟ آيا آنان خواهند توانست در آينده و با وجود اين چالش ها و تهديدها، همچنان در رأس حکومت باقي بمانند؟ روابط سوريه با ايران چگونه رابطه اي است و هدف سوريه از نزديکي به ايران چيست؟
هدف اين مقاله شناخت و بررسي نحوه ي شکل گيري و قدرت يابي علويان در سوريه است. تحقيق درباره ي پيدايش، تحولات و عقايد اين شاخه از تشيّع، به دو دليل ضرورت دارد؛ يکي به دليل وجود اظهارنظرهاي گسترده و ضد و نقيضي که درباره ي عقايد و باورهاي اين فرقه به ثبت رسيده، و ديگري به سب قدرت و نفوذي است که آنان امروزه، به ويژه در جامعه سوريه، به دست آورده و بر دولت آن سيطره يافته اند. نوشته حاضر، که تنها پيش زمينه اي براي مطالعات و پژوهش هاي بعدي در زمينه ي شناخت علويان سوريه به شمار مي آيد، ضمن تلاش براي يافتن پاسخ به سؤالات مزبور، مي کوشد تا به دور از تعصّب و پيش داوري، با نگرشي توصيفي- تحليلي، راه را براي تحقيقات بيشتر در اين زمينه هموار سازد.

ريشه هاي پيدايش علويان در سوريه

« علويان »، که با نام هاي « نصيريه »، « انصاريه » و گاه « نُمَيريه » نيز از آنها ياد مي شود، شاخه اي از شيعيان هستند که آنان را به سبب داشتن عشق و ارادت فراوان به حضرت علي (عليه السلام)، بدين نام لقب داده اند. اگرچه غالب علماي ديني ظهور آنها را به قرن سوم هجري و در زمان حيات يازدهمين پيشواي شيعيان، امام حسن عسکري (عليه السلام) نسبت مي دهند، با اين حال، تلاش براي شناخت اصل و ريشه هاي پيدايش اين فرقه، موجب ايجاد حدس ها و گمان هاي متعدد و گاه متناقضي در ميان مورخان و پژوهشگران مسلمان و غيرمسلمان گشته است، تا آنجا که برخي از آنان ميان علويان و شيعيان دوازده امامي هيچ تفاوتي قايل نمي شوند و اين فرقه را بخشي از پيکره ي بزرگ تر اسلام قلمداد مي کنند و برخي ديگر آنان را به غالي گري، تناسخ، اباحه ي محارم، الوهيت بخشيدن به حضرت علي (عليه السلام) و مانند آن متهم مي نمايند و آنها را به سبب باورهاي کفرآميز و نسبت هاي کاذبي که به ائمه اطهار (عليه السلام) مي دهند، از دين اسلام و جامعه ي مسلمانان مطرود مي دانند.
محمّد غالب الطويل، که خود از پيروان علويه بود، ضمن اصيل دانستن عنوان « علويه » براي اين فرقه، بر آن بود که اطلاق عنوان « نصيريه » تنها به دليل سکونت طولاني مدت آنان در کوهستان هاي « نصيريه » واقع در حوالي « لاذقيه » است. (غالب الطويل، 1981، ص 446) عده اي ديگر همچون ابوالفداء مدعي هستند که عنوان « نُصَيريه » از نام « نصير » غلام و مولاي آزاد شده حضرت (عليه السلام) گرفته شده است. (برومند اعلم، 1385، ص 39) نويسندگان ديگري همچون وُلف، يادآور مي شوند که « نصيريان » اسم تصغير از واژه ي عربي « نصارا » به معناي « مسيحيان » است و بدين روي، « نصيريان » به معناي « مسيحيان کوچک » است. وي استدلال مي کند که دشمنان نصيريان به طور تحقيرآميزي آنان را به واسطه کثرت اعمال و فرايض شبه مسيحي شان، بدين نام خوانده اند. ارنست رنان نيز « نصيريان » را اسم مُصغّر لغت « نصارا » مي داند. (موسي، 1379، ص 111) ديگر پژوهشگران استدلال مي کنند که هنگام فتح « حمص » و « بعلبک » به دست لشکريان اسلام، ابوعبيده جراح براي پيشرفت لشکر خود، در خواست کمک کرد و خالد بن وليد از عراق و عمروبن عاص از مصر و جماعتي از شيعيا ن حضرت علي (عليه السلام) که در بيعت « غدير خم » حضور داشتند و بيش از 450 تن مي شدند، به ياري ابوعبيده شتافتند و موجب پيشرفت کار وي شدند. آنان سپس در نواحي کوهستاني شام مسکن گزيدند. اين نيروي کمکي کوچک را « نصيريه » تصغير « نصره » به معناي « پيروزي » خواندند و از آن پس، اين نام بر علويان جبال لبنان و سوريه اطلاق گرديد. (مشکور و غروي اصفهاني، 1386، ص 2-3)
دلايل و استدلال هاي ذکر شده غالباً به علت مبتني بودن بر حدس و گمان و نيز فقدان مستندات تاريخي، نمي تواند مورد استناد و قبول عام واقع گردد. به نظر مي رسد يکي از صحيح ترين ديدگاه ها در اين زمينه، آن است که فرقه مذکور را منتسب به شخصيتي ايراني به نام ابوشعيب محمّد بن نُصَير نُمَيري مي داند. (4) طبق اين ديدگاه، گروهي اندک از کساني که در روزگار ابومحمّد، حسن عسکري (عليه السلام) به امامت ايشان گراييده بودند، پس از وي به پيامبري مردي که محمّد بن نصير نميري نام داشت، ايمان آوردند و بدين سان، هسته ي اوليه ي فرقه ي « علويان » را به وجود آوردند.

محمّد بن نصير نميري که بود و چه اعتقاداتي داشت؟

محمّد جواد مشکور در تعليقات خود بر کتاب شيعه در تاريخ، نوشته محمّد بن موسي نوبختي، اعلام مي دارد:
شيخ طوسي در « رجال » خود، محمّد بن نصير را از ياران امام محمّد تقي (عليه السلام) و در کتاب « الغيبه »، وي را از ياران ابو محمّد حسن عسکري (عليه السلام) شمرده است. به اعتقاد او، چون امام حسن عسکري (عليه السلام) درگذشت، وي دعوي بابيت کرد و مقام ابوجعفر محمّد بن عثمان را، که از نوّاب اربعه و از اصحاب امام زمان بود، مردود شمرد، تا جايي که ابوجعفر وي را لعنت کرد و از وي تبرّي جست. علاّمه حلّي در قسمت دوم از « رجال » خود، گويد که محمّد بن نصير از بزرگان بصره بود و مردي دانشمند به شمار مي رفت. با اين حال، علاّمه در حديث و روايات، وي را از جمله ضعفا شمرده است. کشي نيز در « رجال » خود، همين سخنان را در باب وي تکرار کرده است. ابن حزم اندلسي در کتاب خود، وي را قايل به حلول خداوند در پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، علي (عليه السلام) و برخي ديگر از اشخاص دانسته است. ابن حزم در کتاب « الفصل » خود، مي نويسد که پيروان اين فرقه بر ابن ملجم رحمت مي فرستند و برآنند که او کسي است که روح لاهوتي علي (عليه السلام) را از ظلمت جسمش رهايي بخشيد. (نوبختي، 1386، ص 81-82)
به طور کلي، آنچه علما و دانشمندان ياد شده در باب اعتقادات و باورهاي محمّد بن نصير، بر آن انفاق نظر دارند آن است که وي مردم را به پيامبري خويش مي خواند و ادعا مي کرد که ابومحمّد حسن عسکري (عليه السلام) او را بدين کار برانگيخته است. او سخناني درباره ي « تناسخ » مي گفت و محارم الهي را حلال مي دانست. او همچنين درباره ي ابوالحسن گزافه گويي مي کرد و او را به مقام خدايي رسانده بود. (نوبختي، 1386، ص82)
از ابومحمّد حسن عسکري (عليه السلام) نقل شده است که وي، خود طي نامه اي به يکي از دوستانش نوشت که من از ابن نصير به خدا پناه مي برم و از او بيزاري مي جويم و تو و همه ي دوستدارانم را از وي برحذر مي دارم؛ زيرا که او فتنه انگيز و مردم آزار است و محمّد بن موسي بن حسن بن فرات (از وزراي عهد عباسي) نيز وسايل و امکانات را براي او فراهم و او را ياري مي کند. (زين عاملي، 1388، ص 248) چون محمّد بن نصير در بستر مرگ افتاد، يکي از يارانش از وي پرسيد: چه کسي جانشين تو خواهد بود؟ او، که از رنج بيماري زبانش بند آمده بود، جز کلمه « احمد » نتوانست چيزي بر زبان آورد. هنگامي که درگذشت، پيروانش بر سر نام « احمد » به بحث و گفت و گو پرداختند و ندانستند که مراد وي از آن نام، چه کسي بوده است. عده اي منظور وي از « احمد » را پسرش قلمداد کردند، گروه ديگر « احمد بن محمّد بن موسي بن حسن بن فرات » را مقصود وي تلقي کردند، و گروه سوم بر گرد « محمّد بن بشر بن زيد » آمدند. بدين سان، دچار تفرقه گشته، پراکنده شدند. (نوبختي، 1386، ص 82-83)

اصول اعتقادات و باورهاي مذهبي علويان سوريه (از گذشته تا امروز)

تعاليم و باورهاي علويان در گذشته را مي توان التقاطي از عناصر مذهب شيعه، دين مسيحيت و آيين هاي موجود در ايران پيش از اسلام دانست. به اعتقاد ايشان، خداوند ذات يگانه اي مرکب از سه اصل لايتجزّا به نام هاي « معني »، « اسم » و « باب » است. اين تثليث (متأثّر از تثليث موجود در آيين مسيح)، به نوبت در وجود انبيا مجسّم و متجلّي گشته است و آخرين تجسم با ظهور اسلام مصادف گرديد و آن ذات يگانه در تثليث لايتجزّايي در وجود حضرت علي (عليه السلام) حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) و سلمان فارسي تجسّم يافت. بدين دليل، تثليث مزبور را با حروف « عمس » (ع-م- س) معرفي مي نمودند که به حروف اول اسامي مزبور اشاره دارد. (مشکور، 1387،ص 442) علويان قديمي در بزرگ داشت حضرت عيسي (عليه السلام) نيز افراط مي کردند و حواريون و عده اي از شهداي مسيحي را محترم مي شمردند و به تعميد و اعياد آيين مسيح نيز توجه نشان مي دادند. (مشکور، 1387، ص 443)
آنان همچنين معتقد به « تناسخ » بودند و چنين استدلال مي کردند که ظهور روحاني در جسم ديگر، امري است که هيچ عقل سليمي آن را انکار نمي کند؛ چنان که از جانب خير، جبرئيل بارها به صورت اعرابي يا انساني ديگر بر پيامبر ظاهر شد، و نيز از جانب شر، ظهور شيطان در قالب انسان متصور است. بنابراين، حتي خداوند متعال نيز مي تواند در جسم بشر حلول کند، و چون حضرت علي (عليه السلام) بعد از او فرزندانش، والاترين و بهترين خلق بودند، خداوند تنها در جسم ايشان ظهور کرده، به زبان آنان سخن مي گويد. به اعتقاد آنان، اينکه حضرت علي (عليه السلام) توانست با منافقان بجنگد و با مار سخن گويد و در « خيبر » را از جاي درآورد، نه به سبب نيروي جسماني، بلکه به دليل قدرت رباني ايشان بود؛ زيرا خداوند به صورت حضرت علي (عليه السلام) مجسّم گشت و به دست او جهان را آفريد و به زبان وي سخن گفت و در حقيقت، حضرت علي (عليه السلام) پيش از خلقت آسمان ها و زمين نيز وجود داشته است. (شهرستاني، 362، ص 168) به باور آنان، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت علي (عليه السلام) را به حضرت عيسي (عليه السلام) تشبيه کرده و گفته است که اي علي، اگر از اين مسئله نمي ترسيدم که مردم آنچه را که درباره ي عيسي بن مريم (عليه السلام) گفته اند درباره ي تو نيز بگويند، هر آينه در وصف تو سخن هايي مي گفتم. از اين نظر است که آنان حضرت علي (عليه السلام) را در نبوّت حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) شريک مي دانستند. (شهرستاني، 1363، ص169)
باورهاي فلسفي زرتشت، از جمله تقدّس عناصر چهارگانه ي آب، آتش، باد و خاک، برابري زن و مرد، عشق به طبيعت، انسان گرايي، جمع گرايي و آزادي انديشه، بخش ديگري از اعتقادات آنان در گذشته محسوب مي شد. (رسولي کيا، 1381)
شکل عبادت نزد آنان به صورت « سماع » و خواندن دعاهاي خاص بود. « سماع »، که در حقيقت، نوعي رقص دايره وار به جاي مانده از ادوار بسيار کهن است، به صورت دسته جمعي از سوي گروهي از زنان و مردان در پيشگاه « ددِ » (رهبر ديني يا پدر مقدّس) و طي مراسم « جم » (عمده ترين و مهم ترين شکل عبادت و همچنين مکاني براي رسيدگي به تمام مشکلات و مسائل جامعه علويان قديم) انجام مي گرفت. دعاهاي آنان شامل ترانه ها و اشعار ويژه در مدح حضرت علي (عليه السلام) و طلب مدد از ايشان، موسوم به « گلبانگ » بود که همراه موسيقي از سوي ذاکران خوانده مي شد. در باب مفهوم اين نوع رقص، که با حرکت دست ها صورت مي گرفت، آنان چنين نظر داشتند که در حين رقص، دستي در دست خدا و دست ديگر به خلق خدا داده مي شود، و يا اينکه دستي رو به خدا و دست ديگر بر قلب قرار مي گيرد. اين بدان معناست که خداوند را در قلب خويش و بسيار نزديک به خود احساس مي کنند. (رسولي کيا، 1381)
آنچه گفته شد مربوط به « نصيريه » و باورهاي آنان است که عده اي آنان را از اسلاف علويان کنوني مي پندارند. با وجود اين، آنان امروزه اين گونه نظرات را درباره ي خويشتن قبول ندارند و برآنند که اين قبيل اتهامات ساخته و پرداخته ي دشمنان ايشان است. آنان خود را از جمله شيعيان دوازده امامي دانسته، و محمّد بن نصير را تنها باب امام يازدهم قلمداد مي کنند.
در پي تلاش براي اثبات اين مدعا، گروهي از شيوخ و رجال مذهبي علوي در سال 1936، اعلاميه اي منتشر کردند و بدان وسيله، علويان را در شمار مسلمانان معرفي نمودند. به استدلال آنان، علويان به اصول پنج گانه دين مبين اسلام (توحيد، معاد، نبوّت، عدل و امامت) معتقدند. در اين اعلاميه مفصّل، که در آن به نفوذ استعمار فرانسه در سوريه و دخالت در مسائل سياسي – مذهبي آن جامعه اشاره شده بود، علماي علوي تأکيد کردند که آنچه عليه آنان انتشار يافته و عقايد غلط و باطلي که بدان ها نسبت داده شده، کار استعمار و يهود است، در اين اعلاميه آمده بود:

1. هر فرد علوي، مسلمان است؛ شهادتين را گفته و به آن ايمان دارد و ارکان دين اسلام را بر پاي مي دارد.
2. هر فرد علوي که به اسلام اقرار نکند و يا منکر اصول دين باشد، از صف علويان و نيز جامعه ي مسلمانان خارج است.
3. علويان مسلمان و شيعه مذهبند، پيروان و ياران علي (عليه السلام) مي باشند، کتاب آسماني آنان قرآن کريم و مذهبشان مذهب امام صادق (عليه السلام) است. (سعادت، 1430)

آنان همچنين طي همايشي در « قارداها » و « جبلا » عرض حالي به وزارت کشور تقديم و تأکيد کردند: « همچنان که کاتوليک ها، پروتستان ها و ارتدکس ها همگي مسيحي هستند، علويان نيز در کتاب اهل سنّت، مسلمان مي باشند. » (Kramer, 2010 pp. 4-5) در همين زمينه، نويسندگان و انديشمندان علوي نيز کتب بسياري را تحرير کرده، در راه اعاده ي حيثيت فرقه ي خويش و زدودن اتهامات و باورهاي انحرافي از آن، کوشيدند؛ چنان که شيخ علي عزيز ابراهيم، که کتاب هاي متعددي درباره ي علويان نوشته و با انديشمندان شيعي همچون آية الله سيدمحسن حکيم، امام موسي صدر و شيخ محمّد مهدي شمس الدين مراوده داشته، در مقدمه ي کتاب العلويون في دائرة الضوء مدعي شده است. که خوانندگان با مطالعه ي اين کتاب، با دليل و برهان، حقايق ذيل را درخواهند يافت:

1. علويان، مسلمانان شيعه و موحّدند و خداوند را از هر شباهتي با مخلوقات منزّه مي دانند.
2. آنان به نبوّت سيد پيامبران، حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامت امامان دوازده گانه از اهل بيت طاهر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اعتراف دارند.
3. اهل بيت، فرع حقيقت محمّديه و انسان هايي ويژه و معصوم هستند.
4. آنان جز به اسلام به عنوان دين، عرب بودن به عنوان نسب، و تشيّع به عنوان مذهب، هيچ چيز ديگري را به عنوان بديل نمي پذيرند.
5. بيشتر علويان حلول و تناسخ را باور ندارند و صوفيان آنان هم قايل به تجلّي (و نه حلول و تناسخ) هستند.
6. خير قضا و قدر از ناحيه ي خداوند است و شرّ آن از ناحيه ي نفوس. آنان نه جبر را مي پذيرند و نه تفويض را.
7. آنان طريقت هايي همچون « صوفيه »، « خنبلاتيه » و « خصيبيه » را قبول ندارند.
8. علت غلوّي که بر آنان عارض شده، عزلت و گوشه نشيني و محروميت و جهل آنها بوده است.
9. نام حقيقي اينان « علويه » است و عنوان « نصيريه » از ناحيه دشمنان به آنها اطلاق گرديده است. (جوادي، 1388در :http://www. neyestan.com )
همچنين شهيد محمّد باقر حکيم، علويان سوريه را کساني معرفي مي کند که غالباً امامان دوازده گانه شيعيان، از جمله حضرت مهدي – عجل الله تعالي فرجه الشريف- و نيز غيبت صغرا و کبراي ايشان را باور دارند، اگر چه درباره ي ائمه ي اطهار (عليهم السلام) اعتقاداتي خاص دارند که غلوآميز به نظر مي رسد. از ديدگاه اين عالم فقيد، اين زياده روي ها در حق ائمه اطهار (عليهم السلام) از جانب علويان، مي تواند ناشي از جهل و ناداني آنان به دليل دور ماندنشان از مراکز فرهنگي و تمدني باشد که طي قرن ها بر آنان تحميل گشته است. (حکيم، 1425، ص 188)
با اين حال، امروزه علويان در تلاش براي پيوستن به سير کلي مذهب شيعه ي دوازده امامي و از خلال يک جنبش عظيم و فراگير، به ساختن مساجد و نيز برگزاري شعائري همچون حج و اقامه نماز جماعت روي آورده اند، در حالي که در گذشته به اين فرايض توجهي نداشتند. چنين به نظر مي رسد که اين نهضت اصلاح گرايانه از اوايل دهه ي 50 ميلادي شروع شده است؛ يعني زماني که آية الله سيد محسن حکيم کوشيد تا با تحريک و تهييج احساسات مذهبي در مناطقي که اين فرقه بيشتر در آن سکونت دارند، پيروان آن را هدايت کند و به پيکره ي بزرگ تر مذهب شيعه دوازده امامي پيوند دهد. (حکيم، 1425، ص 188-189)

علويان سوريه در سال هاي حاکميت امپراتوري عثماني

هنگام تسلط عثماني ها بر سوريه، فقهاي اهل سنّت، علويان را نامسلمان خوانده، با آنان طبق اصول فقه ابوحنيفه رفتار مي کردند، به گونه اي که ابن تيميه، عالم اهل سنّت، در قرن 14 ميلادي فتوايي صادر کرد و بر اساس آن، علويان را بدعت گذار و کافر اعلام کرد. (5) به دنبال فتواي وي، سپاه عظيمي بر سر مردم « جبل خسروان » در سوريه گسيل گرديد و علويان مورد حمله و تهاجم واقع شدند. (قادري، 1380، ص 104/ Asad, 1988, pp. 19-20) ستم ها و بدرفتاري هاي اهل سنّت نسبت به علويان، موجب شد تا اين اقليت مذهبي، که از سال ها پيش به کوهستان هاي شمال غربي سوريه پناهنده شده بودند، همچنان در سکونت گاه هاي خويش باقي بمانند و باورها و آيين هايشان را از چشم بدخواهان مخفي نگاه دارند.
رِو ساموئل ليد، که شش سال بين سال هاي 1853 تا 1859 در ميان نصيريان زيسته است. اعلام مي دارد که نصيريان معمولاً ستم هاي دولت عثماني و سنگيني بار ماليات را بر مردم مسلمان دشت ها تلافي مي کنند؛ از ايشان متنفرند، آنان را غارت مي کنند و بي رحمانه مي کشند. عداوت هاي داخلي در ميان بسياري از قبايل و طوايفشان، آنها را تا حد بربريت تنزّل داده و کشورشان را به سرزميني ويرانه تبديل کرده است. (موسي، 1379، ص 109) به گفته ي ليد، عنف، خون ريزي، خيانت و قتل، همزاد زندگي نصيريان شده است. از نظر وي، تا ميانه ي قرن 19 ميلادي به دليل سخت گيري ها، خرابي تدريجي روستاها و کم شدن جمعيت کشور، استان « لاذقيه »، که زماني جمعيت زيادي از نصيريان را در خود جاي داده بود، فقط شمار کمي از آنها در خود داشت. اين اوضاع وخيم، باقي مانده کشاورزان نصيري را وادار ساخت تا به سوي مراکز شهري سوريه حرکت کرده، براي مالکان اراضي، که غالباً در شهرها زندگي مي کردند، کار کنند. بعضي از نصيريان به سوي دشت هاي « عقر » در سمت جنوب « لاذقيه » حرکت کردند، در صورتي که ديگران به آرامي در درون سوريه، بخصوص استان « حماه » پراکنده گشتند. (موسي، 1379، ص 109-110) اين اقليت نه تنها در زمينه هاي مذهبي مورد جور و ستم واقع شد، بلکه همچنين نژادي به شمار آمد که مستحق هيچ گونه لطف و ترحم و حمايتي نيست. آنان به اسارت برده و فروخته مي شدند. حتي در خلال آخرين سال هاي حاکميت عثماني، شرايط اقتصادي آنان به شدت زوال يافت، تا جايي که غالباً دختران خود را به شهرنشينان و بيشتر به خاندان هاي مسلمان سني مذهب مي فروختند. (برومند اعلم، 1387، ص 204)

علويان در سال هاي تحت الحمايگي دولت فرانسه

متعاقب توافق هاي « سايکس – پيکو » و به صحنه آمدن قدرت قيمومتي فرانسه در سال 1920، اوضاع علويان به يکباره تغيير کرد؛ از يک سو، فرانسه در مقام يک قدرت قيمومت طلب پس از جنگ جهاني اول، از ماهيت چند مذهبي سوريه، به نفع خويش بهره برداري کرد، و از سوي ديگر، علويان نيز اگرچه با حضور فرانسه در سوريه چندان موافق نبودند، اما اين حضور موجب آزاد شدن آنان از بسياري محروميت هاي اجتماعي و انزواي سياسي گرديد.
علويان سوريه، که عمدتاً جزو اقشار استثمار شده و مظلوم جامعه بودند، هرگز نتوانستند بر مبناي ناسيوناليسم عربي يا جريان هاي فراگير ديگر با برادران سنّي خود، پيوند برقرار سازند و همواره همبستگي فرقه اي آنها بر ساير احساساتشان غلبه داشته است. همين عامل در آغاز قيمومت فرانسه، سبب نوعي همکاري بين آنان با دستگاه هاي اداري فرانسوي شد. فرانسه نيز همواره در پي تقويت اقلّيت ها بود تا از پيداش احساسات ناسيوناليستي جلوگيري کند. بدين سان، حاکم فرانسوي سوريه، ژنرال گورو، در سال 1920 به علويان « جبال انصاريه » خودمختاري و در سال 1922 به آنها استقلال کامل داد که تا سال 1924 ادامه يافت. (نقيب زاده 1379، ص 173) اين اقدام نقطه عطفي بود که وضعيت علويان را نسبت به گذشته تغيير داد، هرچند اين استقلال در چارچوب اشغال خارجيان و تحت حمايت دولت فرانسه صورت گرفت.
به طور کلي، دوران حضور فرانسويان در سوريه، براي جمعيت هاي علوي مذهب محصور شده در ارتفاعات – که در مواجهه بي وقفه با جمعيت اهل سنّت، دروزي ها و حتي اسماعيليان به سر مي بردند- سرآغاز استخلاص سرزميني و سياسي تلقّي مي شد؛ استخلاصي که زمينه ي آن را پيشرفت هاي اقتصادي فراهم کرده بود. اين تحول اقتصادي موجب شد تا دهقانان علوي از کوه ها به سوي دشت ها سرازير شده، به تدريج شهرنشين گردند. (توال، 1380، ص 106) حضور در ارتش، دستگاه هاي امنيتي و حزب بعث از ديگر فرصت ها و موفقيت هايي بود که علويان توانستند در سايه ي حمايت دولت فرانسه به آن دست يابند و بدين سان، براي تصرف قدرت و سلطه بر حکومت، خود را آماده سازند.

الف. ورود به ارتش و دستگاه هاي امنيتي دولتي

مقامات استعمارگر فرانسوي طي دوران حضور خود در سوريه، همواره در تلاش بودند تا با تشويق اقليت هاي قومي و مذهبي در سوريه براي حضور در مناصب حکومتي و نظامي، حکومتي سکولار در سوريه بر سر کار آورند و مانع شکل گيري ناسوناليسم عربي يا « پان عربيسم » گردند. درنتيجه، علويان از سکونت گاه هاي کوهستاني خود بيرون آمدند و به سرعت در ارتش سوريه حضور يافتند و طي چند دهه به آهستگي توانستند ارتش سوريه را تحت سيطره خويش درآورند. (Abdulhamid, 2004, p. 31) از ديگر عواملي که زمينه را براي ورود و همچنين پيشرفت علويان در ارتش هموار کرد، آن بود که مسلمانان اهل سنّت از ورود به ارتش کشوري غيرمسلمان اکراه داشتند. (توال، پيشين، ص 106)
اگرچه در آغاز دهه ي 1960، غالباً رده هاي پايين و مياني ارتش سوريه را علويان تشکيل مي دادند، با اين حال، هنگامي که در سال 1963 « صلاح جديد »، يک افسر علوي، اداره ي بخش امور استخدامي ارتش را به دست گرفت، از طريق ارتقا و يا تصفيه، قريب 700 افسر را جابه جا کرد که نيمي از جايگزين ها علوي بودند. او سه سال بعد، کودتايي بر پايه ي شبکه ي علويان به راه انداخت. در سال 1970 يک افسر علوي نيروي هوايي، « ژنرال حافظ اسد »، کودتاي ديگري را سامان داد و علويان بسياري را در رده هاي بالاي سرويس هاي امنيتي و واحدهاي کليدي ارتش قرار داد. پس از اين رويداد، قريب دو سوم دانشجويان دانشگاه هاي افسري و بيش از نيمي از رده هاي بالاي يگان هاي نظامي، داراي پس زمينه هاي علوي بودند. (برومند اعلم، 1378، ص 216)

ب. عضويت در حزب « بعث »

سوريه در سال 1944، از شرايط تحت الحمايگي خارج شد و به استقلال دست يافت. در همين زمان، حزب « بعث » ظهور کرده بود و به تدريج، استحکام مي يافت. اين دوره، مرحله ي دوم اوج گيري قدرت علويان در سوريه ي معاصر به شمار مي آيد؛ دوره اي که علويان به حزب « بعث » پيوستند و آن را تقويت کردند. براي يک اقليت همانند علويان، نظريه ي رسمي حزب « بعث »، که بر خط مشي غير مذهبي و ملّي استوار بود، اين امکان را فراهم آورد تا خود را از يک انزواي جديد و تحميل شده از سوي سنّي مذهبان، نظير آنچه در زمان آتاترک اتفاق افتاد، برهانند. در حقيقت، غير مذهبي بودن گرايش ملّي حزب « بعث »، که بر تعظيم عربيت بنا گشته بود، تنها راه نجاتي بود که در مسير اين اقليت قرار داشت؛ اقليتي که از قرن ها قبل، در آزار و اذيت قرار داشت. (توال، 1380، ص 107) اين حزب پيرو سوسياليسم و « پان عربيسم »، که جناج رقيب آن بر عراق حاکم بود، در 1963 در سوريه به قدرت رسيد و با قريب دو ميليون نفر عضو، در ائتلافي متشکّل از چندين حزب، که « جبهه ي ملّي مترقّي » ناميده مي شدند، نقش اصلي را در عرصه ي سياست اين کشور بر عهده گرفت. (Wilson, 2004, p. 17) از همين روست که يک تحليلگر سال ها پيش، طي گزارشي از اوضاع حاکم بر سوريه نوشت: « در حقيقت اين علويان هستند که دولت سوريه را رهبري مي کنند و نه حزب بعث. » (Hirst, 1979, p. 26) تحليلگر ديگري نظام موجود سوريه را به عنوان « حکومتي بعثي با چيرگي علويان » توصيف کرده است. (Van Dam, 1996, p. 100)

علويان در مسند قدرت

فرقه مذهبي علويه، به عنوان شاخه اي از مذهب شيعي اسلام، قريب 11 درصد از کل جمعيت سوريه را در بر مي گيرد. اين فرقه، که در گذشته از لحاظ اقتصادي و اجتماعي، گروهي ستم ديده و محروم در سوريه بود، به سرعت درجات نظامي را در ارتش اين کشور پيمود و با حضور در حزب « بعث » توانست در پايان دهه 1960 بر حيات سياسي اين کشور مسلّط گردد. ترجمان اين سياست، ژنرال حافظ اسد بود که طي کودتايي در سال 1970 ديگر مدعيان قدرت را کنار زد و سرانجام، در سال 1971 موفق شد پست رياست جمهوري را، که تا آن زمان صرفاً در دست سنّي مذهبان بود، از آن خود کند. (6)
گرچه حافظ اسد در سال هاي نخستين حکومتش، بر ديگر اقليّت هاي مذهبي همچون دروزيان و مسيحيان ارتدوکس و يا برخي اقلّيت هاي قومي همچون کُردها نيز تکيه داشت، با اين حال و به طور کلي در زمان وي، علويان بر حکومت سيطره يافتند. (توال، 1380، ص 107) اين واقعه، يعني حضور علويان در ابتداي دهه ي 1970 در مسند قدرت، عُجب و حيرت بسياري از سياست مداران و تحليلگران ديني و سياسي را برانگيخته است. دنيل پيپس در 1990 در اين باره نوشت: « حکومت يک علوي در سوريه، چنان بي سابق و تکان دهنده است که گويي يک فرد گم نام و بي اصالت در هندوستان مهاراجه شده و يا يک يهودي در روسيه تزار گرديده است. » (Kaplan,1993, pp22-27)
در حقيقت، آنچه در گذشته موجب ناامني و هرج و مرج سوريه مي شد، فرقه گرايي و چند دستگي ميان نيروهاي مسلّحي بود که با دست به دست کردن مداوم قدرت، بر بي ثباتي ها و بي نظمي ها دامن مي زدند. اين وضعيت پس از آنکه حافظ اسد قدرت را به طور مطلق به دست گرفت و بر ارتش و نيروهاي امنيتي مسلّط شد، تغيير يافت. او حاميان وفادار خويش را به ويژه از ميان علويان، در مناصب و پست هاي کليدي و حسّاسي همچون فرمان دهي ارتش و نيز سازمان اطلاعات گماشت و سازمان نظامي تازه اي ايجاد کرد که توانست براي حفظ و تحکيم قدرتش، بر آن تکيه کند. (Sharp,2009,p,19)
براي تاريخ جديد شيعه، اين پديده، کاملاً استثنايي است و آن را نمي توان با گرايش هاي ايران به تشيّع در زمان حاکميت صفويان در قرن دهم ميلادي، مقايسه کرد. در حقيقت، علويان هرگز در پي آن نبوده اند که تمام جامعه سوريه را به کيش خود درآورند و تنها به رهبري و حاکميت بر آن بسنده کرده اند. با وجود اين، اگر چه حافظ اسد به دنبال علوي کردن جامعه نبوده، در زمينه حکومت خود، مطلقاً علوي عمل کرده و اقليت هاي ديگر را در آن مشارکت نداده است. (توال، 1380 ص 180) اين وضعيت موجب گرديد تا حکومت حافظ اسد از همان آغاز، حمايت بخش بزرگي از جمعيت، به ويژه اهل سنّت را، که احساس کنارزدگي از حکومت مي کردند، از دست بدهد. اما آنچه حافظ اسد و جانشينش « بشّار اسد » را نگران ساخته، اوج بنيادگرايي اسلامي از جانب مسلمانان اهل سنّت و شيعيان است. سرکوب بخش وسيعي از شورش هاي نهضت « اخوان المسلمين » و نيز ترديد درباره ي همکاري با « حزب الله » و « حماس »، جلوه اي از اين نگراني هاست.


پي‌نوشت‌ها:

1. استاديار گروه علوم سياسي دانشگاه رازي.
2. کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه تربيت معلم.
3. براي اطلاع از وضعيت فرق و انشعابات موجود در تشيّع ر. ک. شهرستاني، 1364/ نوبختي، 1386/ اشعري قمي، 1361.
4. براي آگاهي بيشتر در اين باره ر. ک. کشي، 1384/ طوسي، 1411ق/ حلّي، 1411ق/ اندلسي، 1347ق.
5. متن فتواي ابن تيميه بدين شرح است: « جماعتي که از آنان ياد شد و « نصيريه » نام دارند، از يهوديان و مسيحيان و بلکه از بسياري از مشرکان کافرترند، و ضرري که متوجه امت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) مي سازند از ضرر کافران ترک و فرنگ و همانند آنان بيشتر است؛ زيرا اين گروه در نزد مسلمانان ناآگاه، به تشيّع و موالات اهل بيت تظاهر مي کنند، در حالي که در حقيقت، نه به خدا ايمان دارند نه به رسول او، نه به کتاب او، نه به امري و نه به نهي اي، نه به ثوابي و نه به مجازاتي، نه به بهشتي و نه به دوزخي و نه به هيچ يک از پيامبران پيش از محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) و نه به هيچ يک از اديان پيشين، بلکه در برخورد با کلام خدا و سخن رسول او، که نزد همه مسلمانانش شناخته شده است. آن را بر طبق آنچه بدان عقيده دارند، تأويل مي کنند. » (بدوي، 1374، ص 117)
6. در قانون اساسي جديد سوريه که در تاريخ 13/3/ 1973 به امضاي رئيس جمهور وقت رسيد و شامل 4 فصل و 156 ماده است، جمهوري عربي سوريه کشوري دموکراتيک خلقي و سوسياليستي ناميده شد که رژيم آن جمهوري، حاکميت از آن ملت، دين رئيس جمهور اسلام، فقه اسلامي منبع اصلي قانون گذاري و حزب سوسياليستي بعث عربي حزب حاکم جامعه و کشور است. قوه مقنّنه، سوريه را مجلس خلق سوريه تشکيل مي دهد که تعداد اعضاي آن به 250 نفر مي رسد و زير نظر رئيس جمهور است. قوّه ي مجريه مشتمل بر نخست وزير و اعضاي دولت است و تشکيل دولت در سوريه بر عهده رئيس جمهور است و او نظارت کاملي بر وزرا دارد. رئيس جمهور در رأس قوه ي مجريه قرار دارد و بايد عرب، سوري، بهره مند از حقوق مدني و سياسي و داراي دست کم 40 سال تمام باشد. وي از طرف مردم، براي يک دوره 7 ساله انتخاب مي گردد. پس از رئيس جمهور، بالاترين مقام اداري و اجرايي کشور را هيأت دولت داراست که در برابر رئيس جمهور مسئول است. قوه قضاييه در سوريه مسئول دادگاه هاي قضايي و اداري است که هر کدام زير مجموعه هاي خود را دارند که عبارتند از: دادگاه عالي قانون اساسي که عالي ترين دادگاه سوريه است، دادگاه عمومي قضايي، دادگاه هاي اداري، دادگاه نظامي و دادگاه شرع. (ر. ک. تحقيقي در اوضاع سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي سوريه، بي نا، در: (http:www. tebyan.net)

منبع مقاله:
فصلنامه علمي- پژوهشي شيعه شناسي، سال دهم، شماره ي 38، تابستان 1391.